محل تبلیغات شما

دنیا بعد از تو برقرارست ، آری برقرارست اما رنگی ندارد ، رنگ ش را به گاهِ رفتن بردی، همان مهر سال نود همان وقت که در سینما نشسته بودم و زندگی با چشمان بسته» رسول صدرعاملی را میدیدم ، و مینا مسر زنگ می زد به گوشی ام ، فیلم را نصفه نیمه رها کردم و روان شدم تا بیمارستان گلسار ، مینا چشمانش ورم کرده بود عمو اکبر و عمو ولی و بابا هم بودند و تو رها بودی روی تخت اورژانس و هر با نفس که میزدی قفسه سینه هایت پانزده سانت از تخت فاصله میگرفت و دوباره رها میشدی ، برای مینا تشر زدم که گریه نکن ولی خودم ابر پر بارانی درونم می بارید؛ شب را آنجا ماندی بعدش رفتی آی سی یو و خوب یادم هست عصر آن روز که دسته جمعی حدوداً بیست نفر! پشت شیشه تماشایت می کردیم و ریز اشک می ریختیم ، و تو غرق خواب بودی و آرام نفس می کشیدی ، و چه خوب تر زمانی که برگشتی خانه ، و دورت جمع شدیم و گمان کردم دیگر خوب شدی.

و آخرین خداحافظی یادم نرفته قول دادم زود برگردم و سخت بد قول شدم؛ وقتی آمدم تو رفته بودی ، صندوقچه رنگ زیر بغل ت با لبخند رفته بودی و چقدر دلم برای آغوش گرم ، بزرگ و مهربانت تنگ شده و صد افسون که هیچ جای این عالم این دل تنگ را با دل گشادی از حضور تو تعویض نمی کنند. کاش حضورت روی زمین بازپخش داشت ، کاش اگر قرار بود با آمدن آبان دیگر نباشی ، هزار سال آبانم از راه نمیرسید ، و من از ان سال هشت سال ست میان دوست داشتن و نداشتن آبان درمانده ام بابا جانم ، بابای بزرگم.

شما مهمون نمیخواید؟!

و من سخت بد قولی کردم

و عمر مهر ماهی که به سر رسید؛

، ,تو ,سال ,بودی ,رها ,مینا ,، و ,رفته بودی ,و من ,و تو ,بودی و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها